معرفی وبلاگ
باسلام من پریسا فروغی راد هستم معلمان و دانش آموزان و همه دوستان عزیز از اینکه به شهر علم من آمده اید واقعا متشکرم! من در این وبلاگ همه چی درمورد هر چیزی که بخواهید خواهم گذاشت! و در آخر امیدوارم که نظرات خوبی به مطالب وبلاگ بدهید...
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 128488
تعداد نوشته ها : 26
تعداد نظرات : 30
دریافت کد پیغام خوش آمدگویی

کد ساعت فلش


دریافت کد خداحافظی

دریافت کد جملات تصادفی

کد متحرک کردن عنوان وب

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

سلام منم منفرجه

180 درجه

مي نويسم پاي تخته بچه ها ميگن كجه

آخه تقصير گجه،گجه اهل كرجه

نه شرقي و نه غربي،سريال جاروبرقي

نه آبي و نه قرمز ،سريال خط قرمز

از بس كه درس خوندم شبا بيدار موندم

علوم ذليلم كرده

رياضي پيرم كرده


اين شعر زيبا رو سوم ابتدايي كه بودم از دوست نازنينم ياد گرفتم و خيلي دوسش دارم...لبخند

دسته ها : شعر - خنده
سه شنبه 22 5 1392 6:59 بعد از ظهر

جاهاي خالي را با اعداد مناسب پر كنيد:

۱۰ , ۲۰ , … , ۱۵ , ۱۰۰۰ , … , ۱۶

 

عجله نكنيد! كمي فكر كنيد، سوال زياد مشكلي نيست

ولي اگر قادر به حل اين سوال باشيد نشان فعاليت خوب سمت راست مغز شماست.

 

يکشنبه 20 5 1392 10:57 بعد از ظهر

هيزم شكن تنومند اما بدخلقي در نزديكي دهكده شيوانا زندگي مي كرد. هيزم شكن بسيار قوي بود و مي توانست در كمتر از يك هفته يكصد تنه تراشيده درخت قطور را تهيه و تحويل دهد اما چون زبان تلخ و تندي داشت با اهالي شهرهاي دور قرار داد مي بست و براي مردم دهكده خودش كاري نمي كرد.
براي ساختن پلي روي رودخانه نياز به تعداد زيادي تنه درخت و الوار بود و چون فصل باران و سيلاب هم نزديك بود، اهالي دهكده مجبور بودند به سرعت كار كنند و در كمتر از دو هفته پل را بسازند. به همين خاطر لازم بود كسي نزد هيزم شكن برود و از او بخواهد كه كارهاي جاري خودش را متوقف كند و براي پل دهكده تنه درخت آماده كند.
چند نفر از اهالي نزد او رفتند اما جواب منفي گرفتند. براي همين اهالي دهكده، نزد شيوانا آمدند و از او خواستند به شكلي با مرد هيزم شكن سرصحبت را باز كند و او را راضي كند تا براي پل دهكده تنه درخت آماده كند.
شيوانا صبح روز بعد اول وقت لباس كارگري پوشيد. تبري تيز را روي شانه گذاشت و به سمت كلبه هيزم شكن رفت. مردم از دور نگاه مي كردند و مي ديدند كه شيوانا همپاي هيزم شكن تا ظهر تبر زد و درخت اره كرد و سرانجام موقع ناهار با او سر گفتگو را باز كرد و در خصوص نياز اهالي به پل و باران شديدي كه در راه است براي او صحبت كرد. بعد از صرف ناهار هيزم شكن با شادي و خوشحالي درخواست شيوانا را پذيرفت و گفت از همين بعد از ظهر كار را شروع مي كند. شيوانا هم كنار او ايستاد و تا غروب درخت قطع كرد.
شب كه شيوانا به مدرسه برگشت اهالي دهكده را ديد كه با حيرت به او نگاه مي كنند و دليل موافقيت هيزم شكن يكدنده و لجباز را از او مي پرسند. شيوانا با لبخند اشاره اي به تبر كرد و گفت: «اين هيزم شكن قلبي به صافي آسمان دارد. منتهي مشكلي كه دارد اين است كه فقط زبان تبر را مي فهمد. بنابراين اگر مي خواهيد از اين به بعد با هيزم شكن هم كلام شويد چند ساعتي با او تبر بزنيد. در واقع هر كسي زبان ابزار شغل خودش را بهتر از بقيه مي فهمد و شما هر وقت خواستيد با كسي دوست شويد و رابطه صميمانه برقرار كنيد بايد از طريق زبان ابزار شغل و مهارت او با او هم كلام شويد.»

دسته ها : حكايت
جمعه 18 5 1392 4:12 صبح
X